سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با اومدنت...


 تو با اومدنت روشنایی رو به زندگیم آوردی و با رفتنت منو توی ظلمت 

و ســیاهی تنها گذاشتی.کاش هیچ وقت چشامو باز نمی کردم و این

روشنایی رو نــمی دیدم.میدونم اینا برات یه مشت چرت و پرته،اما تو

فکر نکن من دارم این چرت و پرتارو بـــرای دلـــخودم می نـویسم که

حرفام توی دل بمونه. . . ایـنم خــودت یادم دادی.اون روز که اینجا رو

ساختم اینقدر دوستت داشتم که می خواستم یه جوری به همه

بگم که چقدر دوست دارم....اما افسوس  .






[ سه شنبه 92/7/16 ] [ 3:32 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

صبر کردن . . .

 
صبر کردن دردناک است
 
و فراموش کردن دردناک تر

 ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش




[ سه شنبه 92/7/16 ] [ 3:11 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

درد


درد دارد " امروز " حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که

تا " دیروز " تمام حرف هایت را فقــط به او می گفتی ... !!!



[ دوشنبه 92/7/15 ] [ 5:58 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

هرکی بخونه آروم میشه...


 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـد از آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

بـه خـدا نـمــیـری از یاد



[ دوشنبه 92/7/15 ] [ 5:48 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

دردناک ترین تنهایی،

 

دردناک ترین تنهایی،

آن است که در میان جمعی تنها باشی

و نگاه ملتمسانه ات را بی جواب بگذارند

و گریه های بی صدایت را نادیده بگیرند،

و دستی را که به امید همدردی به سویشان دراز کرده ای از خویش برانند.

آری! دردناک ترین تنهایی، آن است که برای همگان غریبه باشی

و تنها! آشنا خودت باشی و خودت...



[ شنبه 92/7/13 ] [ 9:57 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

ههههههههههههههه

یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه تمام زندگیش به نام من بزنه و بمیره .وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولا بگیرن همه چیز بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها اونی که با ارزش بود پدرتون بود



[ شنبه 92/7/13 ] [ 12:38 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

قلب..

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…



[ شنبه 92/7/13 ] [ 12:14 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

یهو...


 

   
بعضی آدمهــــــا یهـو میــان …

یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن …

یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت ….

یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات…

یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت …

بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن ….

یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات …

یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . .

یهـو میشن سبب بلا



[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:51 صبح ] [ شب های دلتنگی تو ]

سهم من...

 


سهــمِ مَــن از دُنیــــــــــــا
نداشتـــــن استــــــــــــ ...
تنهـــــا قـــــدم زدن در پیاده رو هــــــا
و فکـــــــر کردن به کســـــی که
هیـــــــــچ وقتـــــــــــــ نبــــــــــود ................!



[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:49 صبح ] [ شب های دلتنگی تو ]

رفیق...


رفیق!!

پیراهـــــنم را بـــــزن بالـــا!!

کــــمــــــرمــــ را دیــــدی؟؟

نــترس،چیــزی نیستــــــ!!

ایـــــن هـــآ فــــقـــــط جـــــای خــــنـــجـــــرند!!

مــــن نفــــهمیـــدمـــ دررفــــاقــــتــــ چـــه شــد؟؟!!

ولــــــــــــــی؛تـــــــو مــــــــواظــــــبــــــــــــ بــــــــــــــاش...!!

 

 

 



[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:37 صبح ] [ شب های دلتنگی تو ]