سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان عاشقانه

این روزا اگه به یکی بگی که تلفنی عاشق یه دختر شدی بهت میخندن ولی نمی دونن که تلفن یکی از راههاییه که به شناخت منجر میشه و بعضی وقتا عاشق همون به اصطلاح دوست دختر میشی و شب و روز به فکرش هستی و احساس عجیبی بهت دست میده ولی عقل مردم تو چشمشونه و میگن تلفنیه...





ادامه مطلب...

[ شنبه 92/7/27 ] [ 6:33 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

قدرنشناس

آرزوی خیــلی هـا بــــودم امـا

قــــربـانـی قــدرنــشــناسـی یــک نـفـــر شــدم



هــرکــه مــیـخـــواهــی باش

ایــن عــادت مــشتـــرک انــســـان هــاســـت

تـــو نــیـز روزی ســاعــتــی لـــحــظـه ای

احــسـاس خــواهـی کرد کــه

هـــــــیـچــکـس دوســــتــت نــــدارد



[ شنبه 92/7/27 ] [ 2:4 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

دلم برات تنگ شده

دلم برات خیلی تنگ شده میدونم به یادمی

میدونم فراموشم نمیکنی 

میدونم چرا وقتی منو میبینی سرتو میندازی پایین

خیلی دوست دارم کاشکی هیچ وقت نمیدیدمت

از خدا میخوام سزای این دردایی رو که کشیدم ازت نگیره

طاقت ناراحتیتو ندارم

از خدا میخوام هرکه خوشبختت کنه

از خدا میخوام کسی که توی چشماش نگا میکنی

و باهاش صادقانه حرف میزنی بهت نخنده

از خدا میخوام کسی کی دستای گرمت توی دستاشه

کسی که هرشب صدای ارامش بخشتو میشنوه

واقعا دوست داشته باشه

از خدا میخوام هیچ وقت ازت نگیرتش

میخوام که باهاش شاد باشی بخندی

کاشکی میدیدمش و میتونستم بهش بگم

تمام دنیامو سپردم دست تو

نزار حتی یه قطره اشک از چشماش بریزه

نزاری یه وقت کسی اذیتش کنه

کاش میمیردمو این روزا رو نمیدیدم



[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 9:4 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

میترسم

دوست می دارمـش  امـّـا

می تـرسم بـگویــم و بگـویـد  مرسـی

یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد

یــا چـه می دانـم

مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت

می تـرسـم از اینــکـه هـرچـیـزی بـگویـد جُـز

مــَــن هـم دوسـتت دارم

 



[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 8:59 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

خیلی دوست دارم

خـــیلـــی ســــــــخــتـــــه

عاشـــــــق کســی باشی که روحشـــــم خـبر نـداشـته باشــــه

اما خیلی شـــیـریـنـه کـــــــه یـــواشــــکی عـــــاشــــــقانــه

نگاهــش کنــــــــــی و توی دلـــــــــت بــگـــــی

خـیلــــــــــی دوســـــــتـــت دارم




[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 8:55 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

عشق تا پای جان

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟





ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 2:1 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

با عشق زندگی کن

شخصی بود که تمام زندگی‌اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه می‌گفتند به بهشت رفته‌است. آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت می‌رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه می‌داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد.



ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 1:56 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

یه وقتایی هست......................

یه وقتایی هست

میبینی فقط خودتی و خودت ... !

دوســـت داری ،

همـــدرد نداری ...

خانـــواده داری ،

حمــــایت نداری ...

عشــق داری ،

تکـــیه گاه نداری ...

مثل همیشه ؛

هــمه چی داری و هــیچی نداری!!



[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 1:49 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

فرصتی برای زندگی

اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم، اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم. به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم. 



ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 1:48 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]

صاحب عشق

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه‌ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد، شاگرد لب به سخن گشود و از بی‌وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه‌اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج با دیگری را پذیرفته است.

 

 

 

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 1:43 عصر ] [ شب های دلتنگی تو ]